عاشق تو خالی

به نام خداي آسمان

با تو ام اي روبَه آدم نما

اي به ظاهر عاشق پر مدعا

عشق تو چون كله ات خالي بود

واژه هايت جمله پوشالي بود

قصه هايت چون شب يلدا دراز

اي دغل بازِ پليدِ حقه باز

ادعايت جر دهد ما تحت خر

خر چه داند ارزش دُر و گهر

در مثل مجنون و عاشق پيشه اي

در حقيقت كُندهً بي ريشه اي

با نقاب عاشقان با وفا

صد بدن را لمس كردي در خفا

غايت عشق تو اندر رختخواب

يك شناگر همچو ماهي در سراب

 تا كه از دلبر شنيدي حرف تلخ

قبله ات از مكه آمد سوي بلخ

ياوه گفتي پشت او در هر كجا

تهمت و يكصد دروغ و افترا

عاشقي را بوق و كرنا كرده اي

بس تناقض ها كه معنا كرده اي

نيستي لايق تو بر اين مَسكَنت

بس گشاد است اين ردا اندر تنت

عاشقان را با تنفر كار نيست

بايد اندر ياد دلبر شاد زيست

. 

کوج وا

پاییز ۸۸ خورشیدی

چشم من ستاره می باره و دل

به نام خداي آسمان

وقتي كنارم مي شيني

شاه  ِ تو قصه ها ميشم

گريه امونم نمي ده

وقتي ازت جدا مي شم

صد تا  صد تا  دل كنارم بشينن

باز دلم اسم تورو داد مي زنه

من پر از شهوت خواستن مي شمو

تار و پودم تورو فرياد مي زنه  

تن من گرمی ِ رگ هاتو مي خواد

گرچه آهي تو بساطم ندارم

دل ديوونه ی من عاشقته

دستمو مي خوام تو دستات بذارم   

می دونی ؟؟؟

تشت رسوايي من تو عشق تو خورده زمين

چشم من ستاره می باره و دل

حال زارمو ببين  

اما تو

تو نشستي بي خيال

داري اشكامو تماشا مي كني

من پر از وسوسه ی یکی شدن 

باز ولی  عشقمو حاشا مي كني

.

کوج وا

مهر ماه ۸۸